اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد
سیبها روی خاک غلطیدند
چادرش در میان گرد و غبار
قبلاً این صحنه را... نمیدانم
در من انگار میشود تکرار
آه سردی کشید، حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه
گفت: آرام باش! چیزی نیست
بهگمانم فقط کمی کمرم...
دست من را بگیر،گریه نکن
مرد گریه نمیکند پسرم
چادرش را تکاند، با سختی
یاعلی گفت و از زمین پا شد
پیش چشمان بیتفاوت ما
نالههایش فقط تماشا شد
***
صبح فردا به مادرم گفتم
گوش کن! این صدای روضهی کیست
طرف کوچه رفتم و دیدم
در و دیوار خانهای مشکی است
***
با خودم فکر میکنم حالا
کوچهی ما چقدر تاریک است
گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه
راستی! فاطمیه نزدیک است...
- ۲ نظر
- ۰۸ فروردين ۹۲ ، ۱۵:۰۴