سافت وریــــــــــــــــــا

مطالب پربحث‌تر

دو تا داستان بامزه (!)

يكشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۲، ۰۳:۲۳ ب.ظ
تو ادامه مطلب دو تا داستان گذاشتم ، خیلی بامزه ان ، یه هدف خاصی داشتم از گذاشتن این داستان ها ، اگه حوصله داشتین بخونینشون ، کلی نکات آموزشی و اخلاقی توشون هست ... 

** برداشت آزاد **
1)

دختری بود در ولایت غربت که هر چیزی می گفت و هر چیزی می خواست همان موقع اتفاق می افتاد یا آرزویش برآورده می شد. مثلاً‌ اگر می گفت: «الان برق می رود» همان موقع برق می رفت یا اگر می گفت «کاش ملای مکتب مریض شود» همان وقت ملای مکتب مریض می شد
این دختر کم کم بزرگ شد و به سن جوانی رسید . یک روز داشت در خیابان راه می رفت ، چشمش افتاد به یک پسری که در زیبایی و ملاحت سر آمد همه جوانان بود.
تا چشم دختر به جوان افتاد، با خودش گفت: «کاش این پسر، عاشق من شود و به خواستگاری‌ام بیاید.» از آنجا که آن دختر هر آرزویی می کرد ، فوراً‌ برآورده می شد ، از قضای روزگار ، پسر هم فی الفور عاشق دختر شد و همان وسط خیابان آمد به خواستگاری !!!
دختر گفت:«من حرفی ندارم ولی تو باید اول چند خواسته مرا برآورده کنی.» پسر گفت «ای محبوب شیرین کار، شما جان بخواه.» دختر که توی دلش قند آب می شد ، گفت: «اول این که باید برایم یک جفت شاخ غول بیاوری.» پسر گفت: «به روی چشم. همین الساعه.» و به راه افتاد دختر در دلش آرزو کرد که «کاش همین الان یک جفت شاخ غول پیدا کند و بیاورد.» هنوز آرزویش را کاملاً‌ نگفته بود که یک دفعه پسر با دو تا شاخ غول برگشت .
دختر گفت: «حالا شرط دوم و آن اینست که بروی دو تا کاغذ پیدا کنی که وقتی آنها را به هم بمالی ، آتش بگیرد.» پسر به راه افتاد و دختر که داشت از شوق و ذوق دیوانه می شد، در دلش آرزو کرد که پسر زودتر آن دو کاغذ را پیدا کند. هنوز مشغول آرزو بود که پسر با دو تا کاغذ برگشت.
دختر که داشت طاقتش طاق می شد و دلش نمی خواست باز هم پسر را جایی بفرستد، این دفعه یک شرط راحت تر گذاشت و گفت: «شرط آخر این است که با کف دستت راه بروی» پسر که در این کارها ورزیده بود و نیازی به آرزوی دختر نداشت، فوری معلق زد و شروع کرد با کفِ دست راه رفتن، در عین حال هر شیرین کاری دیگری هم که بلد بود ضمیمه خواسته دختر کرد .
دختر که از دیدن شیرین کاری پسر، کلی ذوق زده شده بود و غش غش می خندید بنا کرد به تشویق پسر و گفت: «آفرین، هاهاها … خیلی بانمکی … هاهاها … موش بخوردِت!! »
هنوز این حرف ها کاملاً از دهن دختر بیرون نیامده بود که یک دفعه ، یک موش از گوشه خیابان آمد جلو و پسر را خورد!

قصه ما به سر رسید کلاغه به خونه‌ش نرسید!



2)

پسر : سلام . خوبی ؟ مزاحم نیستم ؟
دختر : سلام. خواهش می کنم asl plz.
پسر تهران/وحید/۲۶ و شما؟
دختر‌ : تهران/نازنین/۲۲
پسر : اِ اِ اِ چه اسم قشنگی!اسم مادر بزرگ منم نازنینه.
دختر : مرسی!شما مجردین؟
پسر : بله. شما چی؟ازدواج کردین؟
دختر : نه. منم مجردم. راستی تحصیلاتتون چیه؟
پسر : من فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه MIT اَمِریکا دارم. شما چی؟
دختر : من فارغ التحصیل رشته گرافیک از دانشگاه سُربن فرانسه هستم.
پسر: wow چه عالی! واقعا از آشناییتون خوشحالم.
دختر : مرسی. منم همین طور. راستی شما کجای تهران هستین؟
پسر: من بچه تجریشم. شما چی؟
دختر : ما هم خونمون اونجاس. شما کجای تجریش می شینین؟
پسر: خیابون دربند. شما چی؟
دختر : خیابون دربند؟ کجای خیابون دربند؟
پسر : خیابون دربند. خیابون ...... کوچه ...... پلاک .... شما چی؟
دختراسم فامیلی شما چیه؟
پسر: من؟ حسینی! چطور؟
دختر: چی ؟ وحید تویی؟ خجالت نمی کشی چت می کنی؟ تو که گفتی امروز با زنت می خوای بری قسطای عقب مونده خونه رو بدی.! مکانیکی رو ول کردی نشستی چت می کنی ؟
پسر : اِ عمه ملوک شمائین؟ چرا از اول نگفتین؟ راستش! راستش! دیشب می خواستم بهتون بگم امروز با فریده .... آخه میدونین ...........
دختر : راستش چی؟ حالا آدرس خونه منو به آدمای توی چت میدی؟ می دونم به فریده چی بگم!
پسر: عمه جان ! تو رو خدا نه! به فریده چیزی نگین! اگه بفهمه پوستمو میکنه! عوضش منم به عمو فریبرز چیزی نمی گم!
دختر:‌ او و و و م خبباشه چیزی بهش نمیگم.دیگه اسم فریبرزو نیاریا!راستی من باید برم عمو فریبرزت اومدبای
پسر: باشه عمه ملوک! بای ...




* بی مزه هم خودتونین 



از آجیل سفره عید چند پسته لال مانده است ، آنها که لب گشودند ، خورده شدند ، آنها که لال مانده اند ، می شکنند ، دندانساز راست می گفت : پسته لال ، سکوتش دندان شکن است ...


  • نوید عباسپور

بی مزه

بامزه

داستان

نظرات (۲)

بی مزه
واسه دومی
پاسخ:
:| :))
1)عین قصه هاییه ک شبا برا بچه های 4و5 ساله تعریف میکنن تا خابشون ببره
2)جالب بود.بقول... تو ایران هفتاد وچن میلیون کلاهبردار دارن باهم زندگی میکنن اگه عمه و برادر زاده نبودن ملوم نبود ب کی اینطوری دروغ میگفتن
پاسخ:
1- شما که خوابتون نبرد ؟! :-D 2- برداشت باحالی بود :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی