ملکه ریبایی مـــــــــــــــــــــــــــــادر
شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۱۶ ق.ظ
چرا مادرمان را دوست داریم ؟
چون وقتی بچه بودیم شیر شیشه
را قبل از توی حلق ما ، پشت دستش می ریخت ،
وقتی توی اتاق پی پی می کردیم
با ما بداخلاقی نمی کرد ،
وقتی توی تشکمان جی جی می
کردیم آبروی ما را نمی برد ،
وقتی به زندگی اش تیرکمون می
زدیم فقط می گفت: خب جوونه دیگه، پیش میاد ،
...وقتی تب می کردیم ، او هم عرق
می ریخت ،
وقتی بچه بودیم و توی میهمانی
خجالت می کشیدیم و توی گوشش می گفتیم سیب
می خوام ، با صدای بلند می
گفت : منیر خانم بی زحمت یه سیب به این بچه
بدهید ،
وقتی پدرمان ما را به خاطر بی
احترامی به مادر کتک می زد، با پدر دعوا
می کرد ،
وقتی بچه بودیم هر روز صبح «
بسم الله » می گفت و دنبال کیف و دفتر و
مداد و جوراب ما می گشت ،
وقتی شبهای امتحان و کنکور پا
به پای ما بیدار می ماند و ما را تر و
خشک می کرد ، کسی نبود که
برای او قهوه بیاورد و میوه پوست بکند ،
وقتی سربازی می رفتیم ، گریه
می کرد و نذر و نیاز می کرد ،
وقتی از سرخدمت می آمدیم
پوتین هایمان را در هر مرخصی واکس می زد ،
وقتی در قابلمه عدسی را برمی
داشت ، یک بخاری بلند می شد که آدم دلش می
خواست سر صبح زمستانی غش کند
،
وقتی هدیه روز مادر را می
گرفت ، تمام فکر و ذکرش این بود که مبادا
کاسب های بی انصاف سر طفل
معصومش را کلاه گذاشته باشند ،
وقتی مریض می شود و یک لیوان
آب به دستش می دهیم یک طوری تشکر می کند
که واقعاً باور می کنیم شاخ
غول شکانده ایم ،
وقتی هیچوقت یادش نمی رود که
از کدو بدمان می آید و عاشق کوفته و دلمه
ایم ،
وقتی بچه هایمان را هم مثل
خودمان و شاید هم بیشتر از خودمان دوستشان
دارد ،
وقتی یک شب با او جر و بحثمان می شود و از خانه اش می رویم ،
فردایش
زنگ می زند سرکارمان و از
دلمان درمی آورد ،
وقتی موقع خواندن مفاتیح عینک
می زند و وقت اشک ریختن برای رفتگان
عینکش را برمی دارد ،
برای همین « وقتی » هاست که
او را همچون جانمان دوستش داریم
چون در ایام شیرخوارگی و
طفولیت شیره جانش را
بی مزد و منت تقدیم وجودمان
کرد
و او کسی نیست جز ملکه ی
مهربانی ها و زیبایی ها
یعنی
« مــــــــــــــــــــــــــــــادر»...
- ۹۲/۰۵/۱۹
ممنون