باران
شنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۱:۵۴ ب.ظ
پچ ِ پچ ِ باران را می شنوی؟عاشقانه هایش را برای تو فرستاده ست!گاه در کوچه می رقصد و پای کوبی می کند!گاه شیشه ی ِ پنجره ی ِ اتاقت را می نوازد…و برای قدم زدن، می خواندتبرخیز و خویش را از غمی که تا مرگ ِ احساس می بردت، رها سازخیس شو در بارانی که روحت را طراوات می دهدباران، همه بهانه استموهبتی ست از سوی ِ خداگاه، خدا نیز بهانه می کندو مست می شودبرای بارش ِبوسه هایشو تا آغوش بکشد تو رااز همه ی ِ آن لرزه گناهانی که سبب ِ اندوهت می شوندآری، سروده ام را بگذار به حساب ِ تب و هذیاناما باور دار کهآغوش ِ او بسیار بزرگ است ...
مثل روح تازه ای در بدنهای مرده مان...