سافت وریــــــــــــــــــا

مطالب پربحث‌تر

دفتر مشق

سه شنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۲، ۰۲:۰۴ ب.ظ
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک خودش را جمع و جور کرد ،سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ،به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : "چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم "دخترک چانه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن...اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد...اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو تمیز بنویسم... معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا... و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...
  • نوید عباسپور

اونوقت

دفتر مشق

معلم عصبی

نظرات (۶)

kheili ghashang bod kheiliiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii...
پاسخ:
خوشحال شدم که خوشتون آومد
هر دفعه که من این داستان رو می خونم یه غمی تو دلم میشینه...
پاسخ:
من هم همین طور ... ممنون که نظر میدین ...
واقعا ارزششو داره اینو چند بار بخونم
پاسخ:
خواهش می کنم...
این داستان خ غم انگیزه...البته درس نیس اسمشو بزاریم"داستان"...
متاسفانه واقعیتهایی هستن ک اگه کمی دقیقتر ب اطرافمون نگا کنیم همه جورشو میبینیم
پاسخ:
زندگی همینه
آقا صادق شما بچه کجایین.آخه منم خورابلو هستم
پاسخ:
نوید : صادق از لیست نویسنده ها حذف شده ، اگه بخواین ایمیلتونو میدم بهش !
زیبا بود و خیلی غم انگیز
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی