
یکی دو ساعت پیش به صورت کاملا اتفاقی با وبلاگ دانشجو های ورودی 91 رشته داروسازی دانشگاه علوم پزشکی مشهد آشنا شدم ( با وبلاگ دانشگاه علوم پزشکی تهران هم آشنا شدم ولی اونو دیگه تعریف نمیکنم ، این یکی باحال تره
) وبلاگ باحالی بود ، فرقش با وبلاگ ما این بود که اونا از هفته اول مهر ماه شروع کرده بودن به نوشتن وبلاگشون ، فرق دیگه ش این بود که تعداد پست ها و البته نویسنده هاش بیشتر از مال ما بود ...

داشتم پستاشونو از همون اول ساخت وبشون میخوندم ، نظراتشون خیلی باحال بود !! تقریبا تا اول آبان همشون دنبال این بودن که یه جلسه معارفه بذارن برا آشنا شدن بچه ها که آخرشم برگزار نشد
( عین خود ما
) بعدش یکی از خانوما پیشنهاد داد برای این که آشنا بشن با همدیگه ، هر کی تاریخ تولدشو بگه تا روز تولدش یه تولد یه ربعه براش بگیرن !! خب اونجوری که معلوم بود از کامنتا ، انگار فقط یکیشون تولد گرفته بود که اونم مدیر وبلاگ بود ( کلا گروهشون 81 نفره س !! )


بعد یکیشون پیشنهاد شب نشینی میده (!) مثلا هر هفته یه شب رو انتخاب کنن که همه یا تو یاهو یا تو نیمباز جمع بشن و در مورد یه موضوعی بحث کنن که اونم کلا سه بار برگزار شده که انگار دو بار اول خیلی خوش نگذشته بود بهشون !! چون بعضیا بودن که جمعشونو بهم زدن و بی جنبه بازی در آوردن ( مثه جمع ما
! ) سومین دفعه رو هم نفهمیدم چجوری شد !

قصد برگزار کردن صندلی داغ رو هم داشتن که بعد از یکی دو ماه از نظرخواهی که صندلی داغ باشه یا نه ، تازه دیروز یکشون پست گذاشته که پیشنهاد میدین کی اولین مهمون صندلی باشه ؟! ( ما با این جو « باحالمون » سه بار صندلی داغ گذاشتیم حالا گذشته از اتفاقای حاشیه ش ، اصن به سلامتی خودمون 
) یه حرف هایی هم در مورد ارتباط های مستقیم و صندلی داغ فیس تو فیس و این جور چیزا زده شده بود ولی انگار همشون از ارتباط مجازی بیشتر خوششون میومد ...


حالا یه قسمت جالبش یعنی فوق جالبش (!) یکی یه پست گذاشته بود که " جو کلاسمون خیلی رسمی و خشکه ، چیکار کنیم که بهتر بشه ؟ " ( عین کلاس خودمون !! ) و یه چیزایی در مورد این که بعضیا حتی جواب سلام هم نمیدن ( عین کلاس خودمون :افسوس ) و این جور چیزا ... نظراتش خیلی بودن ولی جالب بودن
اکثرا به همون "جلسه معارفه" نظر داشتن و اینجور نظرا ، بعضیا هم میگفتن که همینجوری جو ش خیلی خوب و مناسبه ، بعضیا م با مدیر وبلاگ دعوا داشتن که آقای عطامنش وختی خود شما سلام نمیدی ! چطور انتظار داری که ما سلام بدیم و صمیمیتر بشیم و از این جور بحثا ( جواب عطامنشو نمیگم که طولانی میشه ! )

حالا از مدیر وبلاگ بگم بهتون که خیلی باهاش حال کردم 

ایشون یه پست گذاشته بود ، نظرسنجی بود در مورد فعالیت وبلاگ ، اونجور که از کامنت ها میشد فهمید ایشون با همه دعوا دارن ، بعضیا کامنت گذاشته بودن که شما منطقی نیستین و صلاحیت مدیریت وبلاگ ندارین ... چقد خودشیفته ای ؟! چرا سلام نمیدین و انقد خشکین ؟! ... و غیره و سه نخطه
( خیلی جالب بود ، عین خودم بود این عطا منش
)

یه دسته کامنتهایی هم بود که کاملا این قضیه رو اثبات میکرد که جو کلاسشون خیلی سنگین و خشکه ...

حالا هدفم از نوشتن این همه چرت و پرت : اینا رو که تو اون وبلاگ خوندم خیلی حال کردم
1- فهمیدم تنها نیستم ، یکی مثه خودم وجود داره (مدیر وبلاگشون )

2- 1000 ماشالا به جو کلاس خودمون ، من فک میکردم بدترین حس و حالو داره کلاسمون ولی دیدم نه !!! امیدوار شدم خداییش ...
3- اتفاقاتی که براشون تو ترم یک افتاده خیلی یعنی کاملا شبیه اتفاقایی بود که برا خودمون ( حداقل برا خود من ) ترم پیش افتاد ... ( اونا همزاد گروه ما هستن
)

4- الآن در پوست خود نمیگنجم ، یعنی هیشکی منو نمیتونس اینجوری به زندگی امیدوار کنه ( خدا رو شکر
)

5- شما هم امیدوار باشین ( فقط امیدوار باشین
)

6- در طول قرون گذشته این اولین باره که اینجوری خوشحالم

پ.ن : این پست بدون هیچ قصد و غرضی نوشته شده ، انقد شاد شدم که نتونستم جلومو بگیرم و ننویسم

با تشکر
نویـــــــــد عباسپور
- ۱۰ نظر
- ۰۶ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۵۱